محل تبلیغات شما
مامان امروز اومد فروشگاه . با رفتار ها و حرفهای عجیب . اقای م.دال خنده ش گرفته بود و من پر از بغض . نمیتونستم مثل ۶ سال پیش که این حالت هارو جلوی زندایی داشت و اونجا هم سوژه ی خنده شده بودیم و من از شدت غصه گریه کردم و در رفتم ، بغضمو بشکنم و فرار کنم باید تحمل میکردم . صبر میکردم . به بابا گفتم با اقای م.دال تماس بگیره چند روز بهم مرخصی بده حواسم به مامان باشه . نمیتونم تو خونه تنها بذارمش نگرانم راه بیفته بره اینور و اونور حرفهای عجیب بزنه .

فیلم سینمایی آخرین شاهزاده

قلبش در اندیشه ی من است

مینویسم .. تو وبلاگ .. رو کاغذ .. تو مغزم

م ,دال ,مامان ,ی ,اقای ,خنده ,حرفهای عجیب ,اقای م ,م دال ,و من ,بابا گفتم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه شاد من سایت شرکتی گاه نوشت های مهدی بهترین سایت های کسب درآمد خارجی سال ۲۰۲۰